«ترس از آرامش» پدیدهای است که در نگاه اول متناقض بهنظر میرسد؛ مگر میشود انسانی که در جستوجوی امنیت، ثبات و آرامش است، با رسیدن به همین وضعیت احساس خطر کند؟ با این حال، در تجربههای بالینی و پژوهشهای روانپویشی، بارها دیدهایم افرادی که به محض فروکشکردن تنش، نوعی بیقراری عمیق را تجربه میکنند؛ گویی سکوت بیرونی، سروصدای درونی آنها را بلندتر میکند.
این مقاله با یک رویکرد تحلیلی به بررسی این پرسش میپردازد که چطور تنش میتواند تبدیل به «زیست پیشفرض» فرد شود و چرا برخی افراد در مواجهه با آرامش، بیشتر از تنش دچار اضطراب میشوند. این مفهوم – که در روانپویشی ریشههایی مانند دلبستگی ناایمن، اضطراب جدایی، بازفعال شدن تعارضهای ناخودآگاه و شرطیسازی هیجانی دارد – میتواند تاثیر گستردهای بر تصمیمگیری، روابط، خودتنظیمی هیجانی و کیفیت زندگی بگذارد.
هدف این مقاله این است که نشان دهد «ترس از آرامش» نه یک ضعف شخصیتی است و نه نتیجه کمبود اراده؛ بلکه حاصل تاریخچه عاطفی فرد و سازوکارهای دفاعیای است که برای بقا شکل گرفتهاند. در ادامه تلاش میکنیم این سازوکارها را به زبان ساده، اما علمی و دقیق، تحلیل کنیم.
ترس از آرامش چیست؟ یک تعریف روانپویشی و بالینی
«ترس از آرامش» وضعیتی است که فرد در آن با کاهش تنش بیرونی – حتی زمانی که شرایط کاملا امن و مطلوب است – دچار بیقراری، اضطراب یا حالت هشدار میشود. از نگاه روانپویشی، این واکنش نهتنها غیرعادی نیست، بلکه بازتابی از تجربههای اولیه و سازوکارهای دفاعی عمیقی است که در طول رشد شکل گرفتهاند.
در این چارچوب، آرامش بهجای آنکه به معنای «امنیت» تعبیر شود، ممکن است بهعنوان فضایی خالی تجربه شود؛ فضایی که در آن ذهن فرصت پیدا میکند به احساسهای سرکوبشده، تعارضهای درونی و خاطرات حلنشده دسترسی پیدا کند. همین دسترسیِ ناخواسته، آرامش را برای برخی افراد به یک وضعیت تهدیدکننده تبدیل میکند.
چرا بعضی افراد بدون تنش احساس امنیت نمیکنند؟
از منظر تحلیلی، انسانها تنها با «اتفاقات» شرطی نمیشوند، بلکه با الگوی هیجانی محیط نیز سازگار میشوند. وقتی فرد سالها در یک فضای مبتنی بر تنش، بیثباتی یا پیشبینیناپذیری زندگی کرده باشد، بدن و ذهن او به نوعی «تنظیم هیجانی ناسازگار اما آشنا» میرسند؛ تنظیمی که در آن تنش = حالت طبیعی و آرامش = حالت ناشناخته احساس میشود.
به همین دلیل، وقتی تنش از بین میرود، سیستم روانی یک پیام عجیب دریافت میکند:
«اتفاقی درست نیست. مراقب باش.»
این واکنش معمولا ناخودآگاه است و ریشه در ساختارهای اولیه تجربه دارد.
ریشههای روانپویشی ترس از آرامش
پژوهشها و تجربه بالینی نشان میدهند که ترس از آرامش معمولا از ترکیب چند عامل شکل میگیرد:
۱. دلبستگی ناایمن و تجربه جهان غیرقابلپیشبینی
برای کودکی که مراقبتکنندگانش ثبات هیجانی ندارند، «آرامش» معمولا به لحظه قبل از یک تغییر ناگهانی و دردناک تبدیل میشود.
در این الگو، ذهن در بزرگسالی آرامش را با انتظارِ تهدید بعدی پیوند میزند.
۲. شرطیسازی هیجانی: وقتی تنش به یک خانه امن تبدیل میشود
اگر فرد مدت طولانی در محیطهای پرتنش بوده باشد – خانههای ناآرام، روابط پرتنش، کارهای پراضطراب – بدن به حضور دائمی هورمونهای استرس (مثل کورتیزول) عادت میکند.
در نتیجه، وقتی این هورمونها ناگهان کاهش پیدا میکنند، بدن احساس «خلأ» میکند و آن را با خطر اشتباه میگیرد.
۳. دفاعهای روانی که آرامش را تهدیدکننده میبینند
برخی سازوکارهای دفاعی – مثل فرافکنی، خودویرانگری خفیف، یا بیشهوشیاری – فقط در شرایط تنش فعال میمانند.
آرامش این امکان را فراهم میکند که ذهن با محتوای سرکوبشده روبهرو شود؛ برای همین سیستم دفاعی از آن دوری میکند.
۴. تجربههای اولیه مرتبط با سکوت و خلوت
گاهی «آرامش» در گذشته فرد، معنایی منفی داشته:
سکوت قبل از دعوا، فاصله بعد از آسیب، یا لحظاتی که فرد با احساسات شدید تنها رها شده است.
به همین دلیل، سکوت و آرامش در بزرگسالی دوباره همان معانی قدیمی را فعال میکنند.
پیامدهای رفتاری و هیجانیِ ترس از آرامش
«ترس از آرامش» تنها یک تجربه درونی نیست؛ بهتدریج وارد رفتارهای روزمره میشود و الگوهایی میسازد که فرد حتی متوجه منشأ آنها نمیشود. بسیاری از این الگوها در درمانهای روانپویشی، شناختی ـ تحلیلی و طرحوارهدرمانی بهعنوان «رفتارهای خودتنظیمی ناسازگار» توصیف میشوند.
۱. ایجاد تنشهای غیرضروری
افرادی که تنش برایشان یک زیست پیشفرض شده است، ناخودآگاه بهدنبال شرایطی میگردند که دوباره همان سطح تحریک هیجانی را بازسازی کنند.
این کار معمولا به یکی از شکلهای زیر بروز میکند:
- شروع بحثهای کوچک در رابطه
- بیشکار کردن یا کار کشیدن بیش از حد از خود
- تصمیمگیریهای تکانشی
- گرفتار شدن در درگیریهایی که ضرورتی ندارند
این رفتارها نه از سر میل به تخریب، بلکه برای بازگرداندن وضعیت آشنای هیجانی انجام میشوند.
۲. بیقراری در لحظات آرامش
بسیاری از افراد، وقتی بعد از یک دوره شلوغی به یک روز آرام میرسند، دچار علائمی مثل بیحوصلگی، تحریکپذیری یا حتی احساس پوچی میشوند.
بدن تلاش میکند شکاف میان «سطح تحریک مورد انتظار» و «تحریک واقعی» را پر کند، و این شکاف اغلب با اضطراب تجربه میشود.
۳. وابستگی به محرکهای بیرونی
وقتی آرامش تهدیدکننده باشد، فرد بهدنبال منابع سریعِ تحریک میگردد:
شبکههای اجتماعی، اخبار، قهوه زیاد، روابط پرتنش، کارِ اضافه یا وارد شدن به پروژههای متعدد.
این رفتارها شبیه اعتیاد نیستند، اما از همان منطق پیروی میکنند:
فرار از خلأ.
۴. دشواری در روابط امن
در روابط سالم و پایدار، تنش معمولا کمتر است.
افرادی که آرامش برایشان ناآشناست، در چنین رابطههایی احساس «بیحسی عاطفی» یا «بیحوصلگی» میکنند.
این حس معمولا اشتباه گرفته میشود با:
«این آدم به من نمیخوره»
در حالی که مسئله درون فرد است، نه در کیفیت رابطه.
چگونه ترس از آرامش شکل میگیرد؟
در رویکرد روانپویشی، این پدیده از طریق لایههای مختلف شکل میگیرد؛ از تجربههای کودکی گرفته تا انتخابهای ناخودآگاه بزرگسالی.
۱. تاریخچه عاطفی اولیه
اگر فرد در محیطی رشد کرده باشد که آرامش همیشه موقتی بوده و بعد از آن تنشی بزرگ رخ داده، ذهن یاد میگیرد که آرامش = تهدید قریبالوقوع.
در این حالت، آرامش نه پایان تنش، بلکه مقدمه آن است.
۲. ناکامی اولیه و بازگشت خاطرات حلنشده
آرامش معمولا فضا ایجاد میکند برای مواجهه با احساسهایی که سالها کنار زده شدهاند؛ احساسهایی مثل:
- غم
- خشم فروخورده
- احساس تنهایی
- اضطراب جدایی
- احساس ناکافی بودن
به همین دلیل، ذهن آرامش را «خطرناک» تعبیر میکند، چون فرصت مواجهه با محتوای ناخودآگاه فراهم میشود.
۳. پیوند غلط میان ارزشمندی و تلاش مداوم
بسیاری از افراد در خانوادههایی بزرگ شدهاند که ارزشمندی آنها تنها در شرایط «مشغول بودن» یا «قابل استفاده بودن» دیده شده.
برای چنین ذهنی، آرامش یعنی:
«الان ارزشی ندارم.»
در نتیجه آرامش با احساس گناه یا بیارزشی گره میخورد.
آیا میتوان ترس از آرامش را تغییر داد؟
هدف درمان این نیست که فرد را به آرامش مجبور کند؛
بلکه این است که رابطه فرد با آرامش را بازنویسی کند.
رویکردهای روانپویشی، ذهنآگاهی و درمانهای مبتنی بر تنظیم هیجانی معمولا به فرد کمک میکنند:
- الگوهای هیجانی خود را بشناسد
- با سکوت و خلأ آشتی کند
- تنش را از «هویت» جدا کند
- و آرامش را به تجربهای ایمن تبدیل کند
این تغییر اغلب تدریجی است، اما بسیار عمیق و پایدار خواهد بود.
جمعبندی
«ترس از آرامش» نه یک ویژگی منفی و نه یک ضعف اراده است؛
بلکه نتیجه سالها سازگاری روانی با محیطهایی است که امنیت در آنها بهصورت ناپایدار تجربه شده. فردی که با تنش بزرگ شده، طبیعی است که هنگام رسیدن به آرامش احساس بیقراری کند؛ چون بدن و ذهن او آرامش را نمیشناسند.
درک ریشههای روانپویشی این پدیده، نخستین گام برای ساختن رابطهای تازه با آرامش است؛ رابطهای که در آن بدن کمکم یاد میگیرد:
«سکوت همیشه نشانه خطر نیست؛ گاهی فقط نشانه آرامش است.»

























بدون دیدگاه