افسردگی – منظور افسردگی «اساسی» یا «بالینی» – آنقدر شایع است که بسیاری از متخصصان سلامت روان از آن با عنوان «سرمایهداریِ بیماریهای روانی» یاد میکنند.
افسردگی عوامل خطر شناختهشدهی زیادی دارد: زن بودن، سابقه خانوادگی، الگوهای فکری ناکارآمد، عوارض دارویی، رویدادهای ناخوشایند زندگی (طلاق، بحران مالی، مرگ عزیزان)، و بیماریهای مزمن مانند دیابت، اماس، بیماریهای قلبی، آلزایمر، پارکینسون و اختلالات هورمونی.
بهتازگی پژوهشگران دانشگاه میشیگان و یک دانشگاه بلژیکی یک عامل خطر جدید اضافه کردهاند؛ عاملی که عمدتا زنان را تحت تاثیر قرار میدهد: رابطه جنسی اجباری.
پژوهش
پژوهشگران با استفاده از یک پایگاه دادهی ملی و معتبر، رابطهی میان «سکس اجباری» و افسردگی را در میان ۱٬۲۹۸ زن بررسی کردند.
آنها عمدا به جای واژههایی مثل «تجاوز» یا «آزار جنسی»، از اصطلاح سکس اجباری استفاده کردند؛ چون هم کلیتر است، هم بار احساسی کمتری دارد، و هم اجازه میدهد تجربههایی که الزاما خشونتبار نبودهاند اما اجباری احساس شدهاند، وارد مطالعه شوند.
نتیجه شگفتانگیز بود:
زنانی که تجربه سکس اجباری داشتند، بدون توجه به سن، نژاد، درآمد، مذهب، سابقه خانوادگی افسردگی یا تجربههای کودکی (مثل بدرفتاری یا خشونت والدین)، ۲٫۲۸ برابر بیشتر در سالهای بعد زندگی دچار افسردگی میشدند.
پدیدهای که پیشتر در افسردگی در زنان جدی گرفته نمیشد
این نخستین مطالعهای است که چنین ارتباط قدرتمندی میان سکس اجباری و افسردگی در سالهای بعد زندگی نشان میدهد.
اما چرا این موضوع تا حالا ثبت و تحلیل نشده بود؟
افسردگی در زنان آنقدر شایع و دارای عوامل متعدد است که پزشکان و روانشناسان شاید بهدرستی متوجه نشدهاند تجربه رابطه جنسی اجباری باید در فهرست عوامل خطر قرار بگیرد.
از طرف دیگر بسیاری از زنان تمایلی ندارند درباره چنین تجربههایی صحبت کنند؛ و حتی اگر بگویند، معمولا آن را به افسردگیِ سالها بعد ربط نمیدهند.
البته سکس اجباری تنها عاملِ آسیب روانی نیست.
در سال ۲۰۰۱ گروهی از روانشناسان پیشنهاد کردند که درمانگران باید هنگام ارزیابی و درمان، تمام طیف تجربههای آسیبزای مراجع را بررسی کنند. این نگاه به تدریج جا افتاد.
در سال ۲۰۱۳ نسخه پنجم کتاب راهنمای تشخیصی روانپزشکی آمریکا (DSM-5) تأکید ویژهای بر اثرات طولانیمدت آسیبهای روانی گذاشت؛ و همین باعث شد بسیاری از درمانگران رویکرد درمان آگاهانه از تروما را جدی بگیرند: یعنی بررسی اینکه تجربههای آسیبزا – حتی اگر قدیمی باشند – چطور سالها بعد ذهن و روان فرد را تحتتاثیر قرار میدهند.
یک زن از هر پنج زن؛ یک مرد از هر پنجاه مرد
بر اساس گزارش CDC، در طول زندگی:
- ۲۰ درصد زنان
- ۲ درصد مردان
به نوعی از تجربه سکس اجباری دچار شدهاند؛ از لمس ناخواسته تا تجاوز گروهی چندساعته.
بیشترین گروه در معرض خطر، زنان جوان در اواخر نوجوانی تا دهه بیست زندگی هستند.
از سال ۲۰۰۰ تعداد بیسابقهای از زنان دانشگاهی و زنان ارتش، آزار جنسی را گزارش کردهاند.
این افزایش لزوما به معنای بیشتر شدن تجاوز نیست؛ بلکه نتیجه تلاش فعالان حوزه امنیت جنسی و آگاهیرسانی رسانهای – بهویژه در موج MeToo – است که باعث شده زنان بیشتری تجربههایشان را گزارش کنند.
مشکلی که سالها پنهان مانده بود، حالا بالاخره دیده میشود.
سالها دانشگاهها و نهادهای نظامی خطر تجاوز را کماهمیت جلوه میدادند؛ هم به دلیل ناآگاهی، هم از ترس کاهش جذب نیرو.
چه کسی میخواست دخترش را جایی بفرستد که میشنود: از هر پنج دختر یک نفر در معرض تجاوز است؟
اهمیت تشخیص درست افسردگی در زنان توسط متخصصان سلامت روان
اینکه امروز زنان بیشتری آمادهاند تجربههای آزار را گزارش کنند خبر خوبی است.
اما هنوز مشخص نیست چه درصدی از متخصصان سلامت روان واقعا تاریخچه آسیبهای جنسی را بهدقت بررسی میکنند.
وقتی خطر افسردگی در زنان با سابقه سکس اجباری بیش از دو برابر زنان دیگر است، هر درمانگر و پزشک باید:
- تاریخچه جنسی کامل بگیرد
- و درباره تجربههای آسیبزا، مخصوصا سکس اجباری، سؤال کند
این پرسشها نه از روی کنجکاوی، بلکه بخشی ضروری از مراقبت روانی حرفهای هستند.

























بدون دیدگاه